روزی میرسد که در خیال خود جای خالی ام را حس کنی
در دلت با بغض میگویی...
کاش اینجا بود!!
اما من دیگر به خوابت هم نمی آیم...
روزی میــرسَد.
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری.
بــا کولـــــه بــــآر تَنهـــاییـَم.
دَـر جـــاده هــای بـی انتهــــای ایـن دنیــای عَجیـــــب.
راه خــــواهم افتـــــاد.
مَـــن کـــه غَریبـــــم.
چـــه فَــــرقی دارد کجـــــای ایـــن دنیــــــا بـاشــــم.
همــه جــــای جهــــان تنهـــــایی بــــا مَـــن است ..
بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
و با دوستانم بستنی بخورم .
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چیز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را
یاد می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم
و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست
و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است
و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و …
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،
به یک کلمه محبت آمیز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .
این دسته چک من، کلید ماشین،
کارت اعتباری و بقیه مدارک،
…مال شما…
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم.
چــــشمــــمون زدن حــــسودا یــــــادتــــــه؟!
چــــشمــــامون شــــد مــــثه دریـــا یــادتـه؟!
اگه مردی...؟!! مرد بمون... اگه نیستی... نامردی نکن...!!
اگه تنهایی...؟!! تنها بمون... اگه نیستی... تنهاش نذار...!!
اگه نجیبی...؟!!...نجابت کن... اگه نیستی... هرزگی نکن...!!
اگه عاشقی...؟!!عاشق بمون... اگه نیستی... حرمت عشقو نشکن...!
پدرم با صمیم قلب از تو تشکر میکنم
نه به خاطر اینکه به من محبت کردی و جوانمردیم آموختی
نه به خاطر اینکه راه و رسم مردانگیم آموختی
به خاطر اینکه با آن سیلی که به من زدی
عشق و صفا و آزادگیم آموختی
پدر جان تولدت مبارک
و تو ای مادر خوبم ،تولدت مبارک
به تو سلام می کنم، تا خانه عروجم با دعای تو بنا شود
و دلم در آسمان آبی مهرت رها شود
روزت خجسته، لبانت پر ز خنده و دلت شاداب و سرزنده باد . . .
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه...
گوشت بدن خودشو میکند و میداد به جوجه هاش میخوردند
زمستان تمام شد و کلاغ مرد!
اما... بچهاش نجات پیدا کردند و گفتند:
آخی خوب شد مرد، راحت شدیم از این غذای تکراری!
این است واقعیت تلخ روزگار ما.!
یاد سهراب بخیر..!
آن سپهری که تا لحظه خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی، باورت گر بشود یا نشود حرفی نیست
اما...!!
نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست...
صبر کن سهراب!
آری… تو راست می گویی آسمان مال من است
پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین،مالِ من است!
اما سهراب تو قضاوت کن، بر دل سنگ زمین جای من است؟!
من نمی دانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست…
صبر کن سهراب! قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم...
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان . . .